چهارشنبه, ۲۲ فروردین ۱۴۰۳ / بعد از ظهر / | 2024-04-10
کد خبر: 4634 |
تاریخ انتشار : ۱۸ اسفند ۱۴۰۱ - ۱۸:۲۳ | ارسال توسط :
431 بازدید
۳
7
ارسال به دوستان
پ

ماجراهای خواهرِ جذابِ من! می خوام یکی از شاهکارهای ایشون رو براتون تعریف کنم که ببینین درباره ی چه شخصیتِ خنده داری دارم صحبت می کنم و بفهمین چقدر حضورش در زندگی من واجبه و نصفِ عمری که از خدا گرفتم به لطفِ خنده های بی امان از دستِ ایشون بوده! رفته بودیم سفر، یه […]

ماجراهای خواهرِ جذابِ من!

خاطره خنده دار خواهران بازیگر
خاطره خنده دار خواهران بازیگر

می خوام یکی از شاهکارهای ایشون رو براتون تعریف کنم که ببینین درباره ی چه شخصیتِ خنده داری دارم صحبت می کنم و بفهمین چقدر حضورش در زندگی من واجبه و نصفِ عمری که از خدا گرفتم به لطفِ خنده های بی امان از دستِ ایشون بوده!

رفته بودیم سفر، یه جایی که کلا پنج متر بود!!  اونم تو در تو و پر از کوچه های باریک و مغازه های تکراری! خب طبیعیه که تو همچین شرایطی آدم هر چقدرم بچرخه و یه مغازه رو شصت و هفت بار نگاه کنه بالاخره حوصله ش سٓر میر! اونم خواهر جذابِ من که حوصله ی همون مغازه هه رو هم نداشت و کلِ دل خوشیش تو اون سفر یه بستنیِ عجیب غریب بود که تازه اومده بود و تا روز اول پیداش کردیم و بهش مزه کرد دیگه کلا گمش کردیم! فکر کنید! تو اون پنج متر جا ما چهار روز دنبال اون بستنی فروشیِ عزیز می گشتیم و نبود!! بعد دو دقیقه قبل از اینکه برگردیم بالاخره پیداش کردیم و بستنیه رو تموم کرده بود! خب شما جای مهراوه بودین چه حالی می شدین ؟ قطعا شما هم به پوچی می رسیدین و سعی می کردین یه تفریحِ جذاب پیدا کنین که حوصله تون سر نره دیگه! خواهرِ بنده هم بعد از مواجه شدن با جایِ خالیِ بستنیش طیِ یک تصمیمِ ناگهانی به این نتیجه رسید که تنها چیزی که ممکنه حوصله شو از سر رفتن نجات بده اینه که منو بترسونه!  حالا اصلا مساله ترسوندنه نیست! باور کنین! کُلللِ این ماجرا رو تعریف کردم که به جمله ی طلایی ش هنگامِ ترسوندن برسم!

خلاصه بنده بیرون بودم و می خواستم برگردم توی اتاق که نگو خواهر قشنگم پشتِ در کمین کرده که منو سکته بده ! البته من سکته نکردم… می گید چرا؟ خب می رسیم به همون جمله ی طلایی! چون وقتی که بنده پشت در بودم و ایشون توی اتاق خیلی نامحسوس کمین کرده بود! یهو با یه لحنِ شیطنت آمیز تند تند صدام زد

ملیکا ملیکا !

گفتم : بله بله؟

بعد با یه صدای هیجان زده گفت :

می خوام بترسونمت !! نٓـــترسیا !!!!!

نه می خوام ببینم کدومتونن همچین خواهری دارین؟فقط یادمه یک ربع پشت در از خنده نمی تونستم بلند شم! آخه عزیزِ من می خوای طرف بترسه؟ خب بترسونش! چرا میگی؟ بعد اگه می خوای بترسه چرا می گی نترس؟! اگه نمی خوای بترسه خب چرا می خوای بترسونیش؟؟!! آقا معادله خیلی پیچیده ست من واقعا از پسش بر نمیام!

عاشقتم خواهرِ بی نظیرم

که حتی وقتی می خوای منو بترسونی دلت نمیاد من بترسم!

منبع خبر ( ) است و پرتال خبری و تفریحی تایم آرامش در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. چنانچه محتوا را شایسته تذکر می‌دانید، خواهشمند است کد ( 4634 ) را همراه با ذکر موضوع به شماره  09379341003  پیامک بفرمایید.با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه پرتال خبری و تفریحی تایم آرامش مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
    برچسب ها:
لینک کوتاه خبر:
×
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط پرتال خبری و تفریحی تایم آرامش در وب سایت منتشر خواهد شد
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • لطفا از تایپ فینگلیش بپرهیزید. در غیر اینصورت دیدگاه شما منتشر نخواهد شد.
  • نظرات و تجربیات شما

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    نظرتان را بیان کنید

    تعداد نظرات منتشر شده: 3
    1. نویسنده :kosarhajiyanpoor

      دوتا خواهر عالی بازی میکنن

    1. نویسنده :nedaemami

      آخی ???? خدا حفظتون کنه

    1. نویسنده :yalda

      چه خاطره جالبو دوست داشتنی بود واقعاا لذت بردم