شنبه, ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳ / بعد از ظهر / | 2024-04-27
کد خبر: 6285 |
تاریخ انتشار : ۱۱ اسفند ۱۴۰۱ - ۵:۲۹ | ارسال توسط :
704 بازدید
۳
11
ارسال به دوستان
پ

زن جوان: من و شوهرصیغه ای ام هکر بویم و از ترکیه حسابهای مردم را خالی می کردیم تایم آرامش نوشت:زن ۳۶ ساله‌ای است که به اتهام فعالیت در گروه‌های هکری و تبهکاری دستگیر شده بود، درباره سرگذشت تاسف بارش توضیحاتی ارائه داد. این زن جوان که پس از ورود به ایران توسط نیروهای کارآزموده […]

زن جوان: من و شوهرصیغه ای ام هکر بویم و از ترکیه حسابهای مردم را خالی می کردیم

تایم آرامش نوشت:زن ۳۶ ساله‌ای است که به اتهام فعالیت در گروه‌های هکری و تبهکاری دستگیر شده بود، درباره سرگذشت تاسف بارش توضیحاتی ارائه داد.

این زن جوان که پس از ورود به ایران توسط نیروهای کارآزموده انتظامی یکی از شهرهای مرزی خراسان رضوی دستگیر شد، درباره سرگذشت تاسف بارش گفت: پس از آن که تحصیلاتم در کارشناسی ارشد به پایان رسید با «بابک» ازدواج کردم، اما هنوز مدت زیادی از ازدواجم سپری نشده بود که فهمیدم هیچ تناسب اخلاقی و اجتماعی با همسرم ندارم. با این حال، به خاطر این که به چند زبان خارجی و به ویژه انگلیسی مسلط بودم، یک شرکت بازرگانی راه انداختم تا برای خودم درآمدی داشته باشم، ولی ناسازگاری‌های بین من و شوهرم ادامه داشت و من او را در شأن خودم نمی‌دانستم. تا این که بالاخره این اختلافات و درگیری‌ها به طلاق انجامید و من در جست و جوی خوشبختی، خوش گذرانی و محبت از او جدا شدم تا زندگی جدیدی را آغاز کنم.

در همین روزها بود که «شاهرخ» به من ابراز علاقه کرد. او ۱۵ سال از من کوچک‌تر بود و کار و کاسبی یا شغلی نداشت. اگرچه من هم اندکی به او علاقه پیدا کرده بودم، ولی این شرایط را برای ازدواج با شاهرخ مناسب نمی‌دیدم، چرا که در حال تصمیم گیری برای رفتن به ترکیه بودم. یکی از دوستانم در آنتالیا زندگی مجردی داشت و به تحصیلات دانشگاهی اش ادامه می‌داد. «سولماز» اصرار می‌کرد به ترکیه بروم و زندگی جدیدی را در آن جا آغاز کنم.

اگرچه تحصیلات کارشناسی ارشد من در رشته مترجمی زبان انگلیسی بود، اما به زبان ترکی نیز مسلط بودم و به راحتی ترکی صحبت می‌کردم، چرا که پدر و مادرم ترک بودند و من هم دوران کودکی ام را در آذربایجان گذرانده بودم.

خلاصه تصمیم خودم را گرفتم و راهی ترکیه شدم. حدود دو ماه در خانه مجردی سولماز زندگی کردم. او دختر بسیار مهربانی بود و با آن که اوضاع مالی خوبی نداشت، اما باز هم از نظر مالی و پرداخت بسیاری از هزینه‌ها به من کمک می‌کرد. در همین روزها بود که شاهرخ در جست و جوی من، به ترکیه آمد. من هم که عشق و علاقه او را تا این حد دیدم، دیگر نتوانستم اورا از خودم دور کنم. به همین دلیل به عقد موقتش در آمدم، ولی دیگر نمی‌توانستم به همراه یک پسر غریبه در خانه سولماز بمانم. از سوی دیگر هم فهمیدم که شغل و درآمد خوب و آسایش و رفاه در ترکیه فقط خواب و خیال یا تبلیغات واهی بود. بر سر دوراهی عجیبی مانده بودم و روی بازگشت به ایران را هم نداشتم. این گونه بود که به همراه شاهرخ کارگری در رستوران‌ها و نگهداری از سالمندان را شروع کردیم، اما اوضاع هر روز بدتر می‌شد و ما حتی هزینه‌های درمانی را هم نمی‌توانستیم تامین کنیم، به طوری که یک وعده غذا می‌خوردیم. از این زندگی خفت بار خسته شده بودم که روزی یک ایرانی خیر به دادم رسید و مبلغی را برای اجاره منزل پرداخت کرد. بعد از آن بود که شاهرخ در یک شرکت گردشگری مشغول کار شد و مسیر زندگی ما تغییر کرد.

او در این مدت با باندهای تبهکاری و قاچاقچیان انسان آشنا شد و به خرید و فروش غیرقانونی دلار روی آورد و به پول شویی پرداخت. طولی نکشید که کار و بارش گرفت و برخی بستگانش را به ترکیه آورد. او یک دفتر صرافی راه اندازی کرد و مدتی بعد در یک کلوب شبانه با گروه‌های هکر ایرانی آشنا شد. آن‌ها با افراد معتاد یا بی سوادی که در ایران شناسایی می‌کردند به حساب‌های بانکی مردم دستبرد می‌زدند و در این گروه تلگرامی به فعالیت‌های تبهکاری می‌پرداختند. آن‌ها از طریق شگردهای اینترنتی پول‌ها را به کارت‌های اجاره‌ای می‌پرداختند و با دستگاه‌های پوز در ترکیه جابه جا می‌کردند. وقتی فعالیت‌های خلافکارانه به چند استان در ایران گسترش یافت، شاهرخ برای مدیریت این شبکه هکری به ایران آمد و مشغول خرید و فروش زمین و کارخانه شد. من هم بعد از چند ماه وقتی دیدم خبری از شاهرخ نشد و او به تماس هایم بی توجهی می‌کرد تصمیم گرفتم بدون اطلاع شاهرخ به ایران بیایم و سر از کار همسرم در بیاورم، در حالی که نمی‌دانستم توسط پلیس تحت تعقیب هستم و آن‌ها همه اعضای داخلی و خارجی این باند هکری را زیر نظر دارند.

خلاصه وقتی به ایران بازگشتم و محل سکونت شاهرخ را پیدا کردم، چند زن غریبه را داخل خانه اش دیدم و تازه فهمیدم او نه تنها به من خیانت کرده بلکه در این جا با زن دیگری نیز ازدواج کرده است. او که از دیدن ناگهانی من شوکه شده بود، مرا کتک زد به طوری که صدای شکستن استخوانم را شنیدم. بعد از آن هم پلیس به سراغ مان آمد در حالی که با صدها شاکی رو به رو بودیم. حالا هم اگرچه پشیمانم.

منبع خبر ( ) است و پرتال خبری و تفریحی تایم آرامش در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. چنانچه محتوا را شایسته تذکر می‌دانید، خواهشمند است کد ( 6285 ) را همراه با ذکر موضوع به شماره  09379341003  پیامک بفرمایید.با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه پرتال خبری و تفریحی تایم آرامش مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
لینک کوتاه خبر:
×
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط پرتال خبری و تفریحی تایم آرامش در وب سایت منتشر خواهد شد
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • لطفا از تایپ فینگلیش بپرهیزید. در غیر اینصورت دیدگاه شما منتشر نخواهد شد.
  • نظرات و تجربیات شما

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    نظرتان را بیان کنید

    تعداد نظرات منتشر شده: 3
    1. نویسنده :kosarhajiyanpoor

      ممنونم که این مطالب رو میذاری و مردم رو آگاه میکنید

    1. نویسنده :fatemekhodayar

      باورکنید اینکارا هیچ عاقبت خوشی نداره روزی رسوا میشند

    1. نویسنده :AmirHosseinsanjbi

      هرکی از نان حرام پول بدست بیاره آخر عاقبت نداره بخدا